اتاقش برد . لباسش را در اورد بعد کلاه من را بر داشت . لبهايه
تشنه اش را بر لبهايه من گذاشت کمي که گذشت احساسه
تهي بودن در من دست داد .وقتي که عطشش فرو کشيد من را
به گوشه اي پرت کرد. انجا بود که برهيه اولين بار احساسه تلخ
شکستن و خرد شدن به من دست داد.
خاطره اي از يک شيشه نوشابه*************************
بقیه اش در ادامه مطلب