باز امشب شب پریشانی است روبرویم دریجه ها وا نیست
کوچه ها را غبار پوشانده ست هیچ کس در غبار پیدا نیست
پشت پرچین باغ کوچک من سهره ای بود،دیگرامّا نیست
دست هایم زهُرم عشق تهی ست چشم هایم به سمت فردا نیست
عاشقانه ترین غزل هایم آه!دیگر سرود دریا نیست
زندگی با تمام زیبائیش دیگر آیینه ی تماشا نیست
دیرگاهی ست مرغ شبگردی با گل خسته ای به نجوا نیست
مانده ام خسته و شکسته زراه! همدلی،غمگساری،آیا نیست؟