می ترسم از اینکه
روزی از این احتیاج چماقی بسازی و بر سرم بزنی...
هر وقت که میخام یه دل سیر به چشمات نگاه کنم
می ترسم که نکنه چندی پیش
از نگاه دیگری سیراب شده باشد ...
هر وقت که میخام صدات کنم
چیزی مانع میشه چیزی شبیه ترس
می دانی من چون یک چاه تو خالی پر از عقده ام
با دست پس میزنم دلت را و با پا پیش می کشم ...
هر وقت که بهت زیادی نزدیک میشم
بی دلیل می ترسم
و دلم میخاد ازت دور شم
اونقدر دور که
گمم کنی ...