دست های کوچکش
به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد
التماس می کند
:آقا… آقا ” دعا ” می خری؟
و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را میگرداند
و برای فرج آقا ” دعا ” می کند….
از تمـاشـات
تـب مـی کنـم !
بـا مـات نگـات
بـه هـذیـان مـی افتـم !
. . و
با گـره ی نگـاه مان
از وفـور عشـق
در شعـر
سَـرریـز مـی شـوم !
. . امـا
سکــوت
تنهـا بضـاعـت
فـریـاد هـای عاشقـانـه اسـت !
. . پـس
جـای شـاعـری
بـاز هـم
ـ فقـــط ـ
تمـاشـات مـی کنـم . . . !
از آن روز که رفته ایی…….
کارت شارژها را سیگار میخرم….
با خیابان ها حرف میزنم…
همینطوری پیش برود
گوشیم را هم باید بفروشم؛کفش بخرم