دوستان عزیزی که در نطرات یا پیام ها در خواست تبادل لینک می نمایند
توجه نمایید در انتها و پایین صفحه سیستم تبادل لینک می باشد
آمد گه آمرزش و شهرُ الله عظمی
توفیق خدایا، تو ز ما سلب مفرما
السلام علیک یا شهر الله الاکبر و یا عید اولیائه
در ماه پر خیر و برکت رمضان برایتان قبولی طاعات و عبادات را آرزومندم ...
التماس دعا
محسن چاووشی
به نام (امیر بی گزند) با کیفیت 320
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 437 | goodman |
![]() |
2 | 559 | goodman |
![]() |
25 | 1535 | goodman |
![]() |
0 | 284 | ardeshir24 |
![]() |
2 | 634 | ardeshir24 |
غمگینم ، مثل پیرزنی که آخرین سرباز برگشته از جنگ ، پسرش نیست .
یک پنجره برای من کافیست .
جهنم عجیبی بر پاست - جهنمی در درونم - مرا می سوزاند و می سوزاند
درعجبم چرا این سوختن انتهای ندارد - به کدامیک گناه اینچنین می سوزم - احساس کجاست عاطفه چیست - چرا ظاهر اینچنین است
چرا باطن انچنان است - مرگ کجاست در کدامیک پیچ و خم کوچه
کمین نشسته - زمان کجاست ، ثانیه چیست
عمر خوشی بسی کوتاه ، عمر غم بسی دراز
عمرت به درازا ای غم ، عجب می سوزانی
و چه زیبا می سوزم همانند شمعی ، شمعی بی انتها
انتهایی دور دست و شاید در این نزدیکی
او می داند اری فقط او می داند
اری مرا به اتش بکش ای دوست
و نظاره ام کن ، سکوتم سوختن است
بسی سوختن از درون ، آرام و بی صدا
صدایم را نخواهی شنید ، در غرور کامل می میرم
همانند .....
غرور ، تنها چیزی که برایم باقی مانده
شکستن من را نخواهی دید
شاید پیر شوم ولی نمی شکنم
پیر ، کاش ان روز هرگز نبینم
هرگز هرگز هرگز
کسی در باد می خواند
تو را تا اوج می خواهم
گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
.............................................
عشق زندگی را نمی چرخاند
اما انگیزه ای است برای زندگی
خداوند همه چیز را در یک روز نیافریده است ، پس چه چیز باعث شده که من بیندیشم که می توانم همه چیز را در یک روز بدست بیاورم ؟
اگر ذهن خالی، مثل شکم خالی سر و صدا می کرد، انسان ها همیشه به دنبال دانش بودند.
انسان های بی هدف مجبورند تمام عمر برای انسان های هدفمند کار کنند.
مغزهای بزرگ، در خصوص ایده ها صحبت می کنند. مغزهای متوسط، در مورد حوادث بحث می کنند و مغزهای کوچک، درباره مردم.
جاده ی زندگی نباید صاف و مستقیم باشد ، خوابمان می گیرد ... دست اندازها نعمتند !
بهترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند.
هفتاد درصد پاسخ هر مساله ای به فهم دقیق آن مساله باز می گردد.
خداوندا ! بگذار همیشه خواهان
انجام آنی باشم که بیش از توان من است .
کسی که مرتکب هیچ اشتباهی نشده است مطمئنا هیچ چیزی را امتحان نکرده است.
هر اندیشه شایسته ای به چهره انسان زیبایی می بخشد .
از جمله رازهای موفقیت انسان های موفق ، کوتاه بودن فاصله "اندیشه" تا "عمل" آن هاست .
اگر می خواهی ببینی در نزد خداوند چه جایگاهی داری ، به درون خودت مراجعه کن ببین خداوند در نزد تو چه جایگاهی دارد .
خوشبختی حقیقی از آن کسانی است که افکار خودشان را به طرف چیزی غیر از خوشبختی خودشان برگردانده باشند.
زندگی تراژدی است برای آنکسیکه احساس میکند و کمدی است برای آنکه میاندیشد .
من انسانی هستم میان انسان های دیگر بر سیاره زمین ، که بدون دیگران معنایی ندارم.
موفقیت از آن کسانی است که منتظر دیگران نمی مانند.
انسان اگر کسی است ، لازم نیست تا چیزی باشد.
عقاب هم در ابتدای پرواز پر می زند ،اما هنگامی که اوج می گیرد ، دیگر حتی نیازی به پر زدن ندارد.
حال شبیه برفی است که در دست داری؛ اگر از آن استفاده نکنی آب خواهد شد.
مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد.
قانون زندگی قانون باورهاست و هر دستاوردی از یک باور شروع می شود.
در بیکرانه زندگی دو چیز افسون می کند : آبی آسمان را که می بینی و می دانی که نیست ، و خدا را که نمی بینی و می دانی که هست.
اگر خاموش بنشینی تا دیگران به سخنت آورند ، بهتر از آنست که سخن بگویی و خاموشت کنند.
کاری که مایه ترس تو است انجام بده ، آنگاه مرگ ترس تو حتمی است.
کسی که هیچ چیز را تحمل نمی کند ، خود تحمل ناپذیر است !
درد من حصار برکه نیست ... درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان نمی رسد.
خداوندا ! چه چیز گم کرد آنکه تو را یافت و چه پیدا کرد آنکه تو را گم کرد .
داستان کوتاهی از آنتوان چخوف
همین چند روز پیش، پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسویه حساب كنم.
به او گفتم:بنشینید میدانم كه دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمیآورید. ببینید، ما توافق كردیم كه ماهی سیروبل به شما بدهم این طور نیست؟
- چهل روبل.
- نه من یادداشت كردهام، من همیشه به پرستار بچههایم سی روبل میدهم. حالا به من توجه كنید.
شما دو ماه برای من كار كردید.
- دو ماه و پنج روز
- دقیقاً دو ماه، من یادداشت كردهام. كه میشود شصت روبل. البته باید نُه تا یكشنبه از آن كسر كرد. همان طور كه میدانید یكشنبهها مواظب "كولیا" نبودید و برای قدم زدن بیرون میرفتید. سه تعطیلی . . . "یولیا واسیلی اونا" از خجالت سرخ شده بود و داشت با چینهای لباسش بازی میكرد ولی صدایش درنمیآمد.
- سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را میگذاریم كنار. "كولیا" چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نكردید و فقط مواظب "وانیا" بودید فقط "وانیا" و دیگر این كه سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچهها باشید.
دوازده و هفت میشود نوزده. تفریق كنید. آن مرخصیها ؛ آهان، چهل و یك روبل، درسته؟
چشم چپ "یولیا واسیلی اِونا" قرمز و پر از اشك شده بود. چانهاش میلرزید. شروع كرد به سرفه كردنهای عصبی. دماغش را پاك كرد و چیزی نگفت.
- و بعد، نزدیك سال نو شما یك فنجان و نعلبكی شكستید. دو روبل كسر كنید.
فنجان قدیمیتر از این حرفها بود، ارثیه بود، امّا كاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حسابها رسیدگی كنیم.
موارد دیگر: بخاطر بیمبالاتی شما "كولیا" از یك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. 10 تا كسر كنید. همچنین بیتوجهیتان باعث شد كه كلفت خانه با كفشهای "وانیا" فرار كند شما میبایست چشمهایتان را خوب باز میكردید. برای این كار مواجب خوبی میگیرید.
پس پنج تا دیگر كم میكنیم.
در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید...
" یولیا واسیلی اِونا" نجواكنان گفت: من نگرفتم.
- امّا من یادداشت كردهام .
- خیلی خوب شما، شاید؟
- از چهل ویك بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی میماند. چشمهایش پر از اشك شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق میدرخشید. طفلك بیچاره!
- من فقط مقدار كمی گرفتم. در حالی كه صدایش میلرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.
- دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به كنار، میكنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سهتا، سهتا، سهتا . . . یكی و یكی.
- یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت.
- به آهستگی گفت: متشكّرم!
- جا خوردم، در حالی كه سخت عصبانی شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.
- پرسیدم: چرا گفتی متشكرم؟
- به خاطر پول.
- یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت كلاه میگذارم؟ دارم پولت را میخورم؟ تنها چیزی که میتوانی بگویی این است كه متشكّرم؟
- در جاهای دیگر همین مقدار راهم ندادند.
- آنها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه میزدم، یك حقهی كثیف. حالا من به شما هشتاد روبل میدهم. همه اش این جا توی پاكت برای شما مرتب چیده شده.
ممكن است كسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟
ممكن است كسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟
لبخند تلخی به من زد كه یعنی بله، ممكن است.
بخاطر بازی بیرحمانهای كه با او كرده بودم عذر خواستم و هشتاد روبلی را كه برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.
برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس گفت: متشكرم!
پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم:
در چنین دنیایی چقدر راحت میشود زورگو بود...
(الانم تو جامعه ما که بدترشه ،امان از تجربه هایه تلخ)
دلـتـنـگـی هــا
گـاه از جـنـسِ اشـک انـد و گـاه از جـنـسِ بـغـض ؛
گـاه سـکـوت مـی شـونـد و خـامـوش مـی مـانـنـد
گـاه هـ ـ ـق هـ ـ ـق مـی شـونـد و مـی بـارنـد . .
دلـتـنـگـیِ مـن بـرایِ تـو امـّـا
جـنـسِ غـریـبــی دارد . . .
.
.
.
.
.
.
تــو را دوســت دارم،
چــون نان و نمــک !
چــون لبــان گــر گــرفتــه از تــب
کــه نیمــه شبــان در التهــاب قطــره ای آب،
بــر شیــر آبــی بچسبــد . . .
.
.
.
.
.
.
تمام مرا با خود برده ای
نمی دانم
کجایم
کدام سو
بدنبال چه می گردم
خودم یا تو ...
.
.
.
.
.
.
سرخ میشوی وقتی می شنوی دوستت دارم
زرد میشوم وقتی می شنوم
دوستش داری ....
چهارشنبه سوری راه انداخته ایم
سرخی تو از من زردی من از تو !
همیشه من می سوزم....و همیشه تو می پری ....
.
.
.
.
.
.
شعـر ،
ردیــف و قــافیـه نــمی خــواهــد !
بـــوی ِ آغـوش ِ تـــو ،
هـــر دیـــوانــه ای را
شـــاعـــر مـی کــند . . . !!!
.
.
.
.
.
.
سهم ِ تـو از من
هرچه بود ؛
سـپـردی اش بـه بـاد !
سهم من از تــو
هر چـه بـود ؛
هـســت ؛
به همان طراوت و گرمای ِ آغازین !
عـزیـز می دارمـش
تا آخرین نـبـض ِ بـودن
تا لحـظـه ی سـپــردن بـه خــاک ... !
.
.
.
.
.
.
نفس نمی کشد هوا
قدم نمی زند زمین
سکوت می کند غزل
بدون تو فقط همین !
.
.
.
.
.
.
منـــ در این تیره شبـــ ظلمانی
پـــــــرم از دلتنگی و
گرفته استـــــ دلم
و چـــــــــه درد آور و آرام وحزینــــــ
هجر چشمان قشنگ تو مـــــــرا می شکند
نقش ویرانی رویـــــــای مــــــــــرا
قلم ساده ی تقدیر چه بی رحمــــ نگاشتـــــ
چه کنم وسعتـــــــ دنیای پر از عاطــــفه را
که ز دنیای دلمـــــــــ می جوشید
قفس تنگــــ زمانــــ مهلت پرواز نداد
از کنار نیمکت خاطره ها میگذرم ، سکوت می نوازد و درخت شاهد باران عشقم با ترانه باد می خواند . . .
دستم گم کرده راهش را ، بی جهت در جیبم می خزد ، پاهایم سنگین اند ، بار غمی به دوش دارم . . .
با هر گامم زیر پاهایم صدای خش خش رنج پاییز را میشنوم و اشک هایم را پشت سر می گذارم . . .
در بدنم جریان دارد حضورش اما با چشمم چیزی جز فاصله نیست . . .
با خودم می گویم به کجا می روم ؟ آن چه اینجا می جویم چیست ؟
در فکر هستم . من و او اینجا و ناگهان با هق هقم دیگر نواختنی نیست . . .
هوا سرد است تنها میگریم ، به یاد شبی که با او خندیدم ، آه من در کنار او و حضورش عاشقانه زیر باران رقصیدم و عطر نابش را بوییدم . . .
خندیدم ، از غم چشمهایش رنجیدم ، همه را پوستم گواه می دهد . . .
عاشقانه ، بی ترس ، بی لرز ، زیر بوسه های آسمان دست هایم را گرفت ، محو گرمای وجودش بودم که در دلم عشقی جاویدان را نوشت . . .
جلوی این نیمکت به درخت شاهد چشم می دوزم ، تنهایم ! اما امروز تکرار میکنم بودنش را و از نبودنش این جا تنها می سوزم . . .
باد سردی می وزد ، دست هایم گم می شوند در جیبم ، تنها به تنهایش و تنهاییم می اندیشم ، چشم های خیسم را می بندم . . .
به او بگویید دوستش دارم با صدایی آهسته
آهسته تر از صدای بال پروانه ها
به او بگویید دوستش دارم با صدایی بلند
بلند تر از صدای پرواز کبوتران عاشق
به او بگویید دوستش دارم با هیچ صدایی
چون فریاد دوستت دارم
نیاز به صدای بلند یا کوتاه ندارد
فریاد دوستت دارم را
میتوان با تپش یک قلب به تمام جهانیان رساند
پس بگذار بدون هیچ شرمی بگویم
اگر روزی بر سر مزارم آمدی
یک وقت حرف این و آن را برایم نیاوری
کمی از خودت بگو
کمی از عشق تازه ات بگو
بگو که بیشتر از من دوستت دارد
بگو که دشت شقایق مسافر دیگری هم دارد
نگاهی به شمع نیمه جان مزارم کن
سوختنش را ببین بیشتر نگاهش کن
با اینکه میداند لحظه ای دیگر می سوزد و میمیرد
ولی می جنگد تا نیمه جان به دست باد نمیرد
می جنگد تا لحظه ای بیشتر سنگ قبرم را روشن کند
می ماند و می سوزد تا سوختنم را باور کند …
حال لحظه ای به خود نگاه کن
مرا در خاطرات فراموش شده ات پیدا کن
میدانم اثری از اسمم درخاطراتت نیست
میدانم ردپایی از اشک و آهم نیست
عشق من چه بی ارزش و ارزان بود برایت
ارزانتر از ارزانم فروختی به حرف مردمانت
التماس و جان کندنم را ندیدی
ولی دروغ این و آن را خوب شنیدی
برای پرواز آرزوهای مردم
در قفسم انداختی بی آب و گندم
یک عمر در قفس تنگت زندان بودم
مثل قناری جان میدادم و لحظه لحظه از عشقت می سرودم
روزی در قفس را باز کردی و آسمان را نشانم دادی
اما افسوس که هرگز پرواز را یادم ندادی
آسمان من همینجاست کنار چشمانت
اما چشمانت کجاست به دهان پر از دروغ مردمانت
با یک دل پر از امید به سویت پر گشودم
ولی بالهایم را شکستی مرا کشتی در سکوتم
تو که با قصه این مردمان خوابیده ای
چرا با شعر لالایی من از این کابوس بیدار نشده ای
تو که برای این مردمان دل می سوزانی
چه قصه های شومی از سیاهی چشمانت برایم گفته اند
افسوس که نمیدانی
چه تهمت ها از تو بر خیالم نیاورده اند
چه مدرک ها برای اثبات جرمت نساخته اند
عشقت را به صد حرف دنیا نفروشم
ارزان پیدایت نکردم و به دو دنیا نفروشم
کاش میدانستی زندگی بجز گذر عشق ارزش دیگری ندارد
حرف این مردمان بجز رنگ جدایی رنگ دیگری ندارد
کاش چشمان نازت را بر حرف این مردمان می بستی
با عشق من عهد و پیمانی تازه می بستی
ولی افسوس من زیر خاکم
با هزار آرزوی رفته بر بادم
ولی هنوز هم میگویم
دوستت دارم ای عزیز جانم
کاش می فهمیدی
به او بگویید دوستش دارم با صدایی آهسته
آهسته تر از صدای بال پروانه ها
به او بگویید دوستش دارم با صدایی بلند
بلند تر از صدای پرواز کبوتران عاشق
به او بگویید دوستش دارم با هیچ صدایی
چون فریاد دوستت دارم
نیاز به صدای بلند یا کوتاه ندارد
فریاد دوستت دارم را
میتوان با تپش یک قلب به تمام جهانیان رساند
پس بگذار بدون هیچ شرمی بگویم
شنیدم داره تو قلبت یه نفر جامو میگیره
دیگه هیچکی نمیتونه جلو اشکامو بگیره
نیستی و دارم میسوزم گریه داره حال و روزم
نمیدونم چرا؟اما تورو دوست دارم هنوزم
بعد از تو توی دلم نیمه شبا هیچی جز غم نیست
حسرتت موند به دلم واسه غمام هیچی مرحم نیست
با یادت امشب شدم دیوونه
بی تو غصم روی این شونه
دیگه نمیاد صدات توی این خونه
تا به حال چقدر بطور ثابت و بدون پلك زدن به ماه نگریسته اید ؟!
این پولك زربفت ، این چلچراغ تك چراغ آنچنان به چشمهای خیره شده به خود می نگرد كه گویی تنها با همان مخاطب به گفتگو نشسته است .
گاهی با خیره شدن ، نقش هایی عجیب در آوردن نمایان می شود !
دیدنی هایی كه هیچ گاه در طول حیات خویش متوجه آنها نشده اید !
ماه تابان است ، می تابد چنانچه نور راه خویش را در فراسوی مكان و زمان می یابد ،می تابد و حكایت از خالق خویش دارد ،خالقی كه هیچ را در این كهكشان پهناور از یاد نبرده است
،هیچ یز و هیچ كس را از قلم نیانداخته است حتی به قدر نقطه ای ،حتی به قدر لحظه ای ...
گاه چهره در پشت ابرها پنهان می كند اما باز.........
باز نمایان می شود و می آموزد كه پنهان شدن و ندیدن ، دلیل بر نبودن نیست..
نشان می دهد كه می شود بود و دیده نشد !
نشان می دهد كه هیچ نیمه ای ، پنهان نخواهد ماند و نهایتاً خالق زیبایی ها همه ی نیمه های پنهان را روزی پدیدار خواهد كرد !و دوباره زیبایی و دوباره دیده شدن.......
به امید مهتابی بودن همه لحظات زندگیتان ....
خیال کن روزگارم......رو به راهه...!
خیال کن رفتی و دلم نمرده...!
خیال کن مهربون بودی وقلبم...
کنار تو ازت زخمی نخورده...!
خیال کن هیچی بین ما نبوده...
خیال کن خیلی ساده داری میری...
خیال کن بی خیاله بی خیالم...!
شاید اینجوری....ارامش بگیری...
گذشتی از من و ساکت نشستم...
گذشتی از من و دیدی که خستم...
تو یادت رفته که توی چه حالی...
کنارت بودم و زخمات و بستم....!
چه غریب ماندی ای دل، نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید یاری
چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن که ماهی به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک همچو باران زبرت چه برخورم من؟
که همچو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگانی نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری
این روزها شب میپرد تنها به آغوشم
آواز تنهایی شده آویزه ی گوشم
در من هزاران درد رنگ حرف میگیرد
اما همین که میرسی خاموش خاموشم
تاوان سختی داده ام تا مال من باشی
انگار مهری زد خدا، داغیست بر دوشم
آنقدر داغم از تبت که صورتم سرخ است
در لحظه های بی کسی، با اشک میجوشم
جدی بگیر این چشم های روسیاهم را
وقتی به رنگ چشمهایت تیره میپوشم
با خنده هایت تلخ کامی واژه ی دوریست
حتی کنارت چای را بی قند مینوشم
قلب مرا پس میدهی، میگیرم .....اما نه!
تو شرط ها را گفته ای ....«یادت فراموشم»
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
نخواست او به منِ خسته بیگمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟
چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوستترش داشته ... به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
گلایهای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که ... نه! نفرین نمیکنم
مباد به او که عاشق او بودهام زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود
در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود
من عاشق و او زعشق من بی خـبر است
ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدار نـبود
در مذهب عاشقان قرار دگر است
وین باده ناب را خمار دگر است
هر علم که در مدرسه حاصل گردد
کار دگر است و عشق کار دگر است
چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد است
خم ابروی تو سرمشق کدام استاد است؟
خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود
صید را زنده گرفتن هنر صیاد است
کم نامهی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه میشوم در این تنهایی
لطفاً کمی آغوش برایم بفرست
ترسم آخر زغم عشق تو دیوانه شوم
بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم
آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب
نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب
در عشق تو از بس که خروش آوردیم
دریای سپهر را به جوش آوردیم
چون با تو خروش و جوش ما درنگرفت
رفتیم و زبانهای خموش آوردیم
تنها ، و روی ساحل،
مردی به راه می گذرد.
نزدیک پای او
دریا، همه صدا.
شب، گیج در تلاطم امواج.
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و در چشم های مرد
نقش خاطر را پر رنگ می کند.
انگار
هی میزند که :مرد! کجا می روی ، کجا؟
و مرد می رود به ره خویش.
و باد سرگران
هی میزند دوباره: کجا می روی ؟
و مرد می رود.
و باد همچنان...
امواج ، بی امان،
از راه میرسند
لبریز از غرور تهاجم.
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب.
دریا، همه صدا.
شب، گیج در تلاطم امواج.
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و ...
میخــــــواهم عوض شوم!
چرا بایـــــد دلتنگ آغوشت باشم؟
میخـــــــواهم تو دلتـــــنگ آغوشَـــم باشــــی!
میخـــواهم آن سیــــبِ قرمزِ بالـــای درخــــــت باشـــــَم
در دورتـــــرین نُـــقطه
... ... دقت کن!!!
رسیدن بـــــه مَــــن آسان نیـــــست
اگر هِـــمـَتـَش را نـَـــداری
آسیــــبی به درخت نــــزن
بـــــه همان سیــــب های کِرم خورده ی روی زمــــــین قانـــــــــــــع بــاش!
شب ها، که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لایتناهی
آوای تو می آوردم از شوق به پرواز
شب ها، که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو، به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو، چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق، گواهی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سر خوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همراه تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی
هر جلوه ای از جهان هستی
تاب از قدم تو می رباید
هرجا که نشان مهر ونیکی است
در روح توراه می گشاید
برگی که به ساقه می نشیند
مرغی که ترانه می سراید
یک آینه صد هزار تصویر
تو آینه ای جهان جمال است
با جان و دل تو راز گوید
با طبع ترانه آفرینت
آنرا که شنیده باز گوید
گه نغمه ی دلنواز خواند
گه قصه ی جانگداز گوید
یک زخمه و صد هزار آهنگ
وقتی که دیگر نبود
وقتی که دیگر او را نداشتم احساس کردم که او را داشتم !
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم ،
وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم،
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم ،
وقتی او تمام کرد من شروع کردم ،
وقتی او تمام شد من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن ،
مثل تنها زندگی کردن است،
مثل تنها مردن است.
تمام آن شبهایی که در کوچه ها پرسه...
و در رختخواب ضجه...
و درناباوری
به دیوارها پنجه...
و از انگشتهایم خونابه های اشک...
و آن پیامهای خورشید آب کن...
با من بگو چگونه تاب می آوردی؟
با من بگو چگونه بر نعش تنها کسی که
از جان و هستی اش بیشتر دوستت داشت
اشکی که هیچ
پوزخندی! ... ؟
با من بگو جانم فدایت
که فدایت شد!!!
کدام منطق؟
کدام فلسفه؟
کدام عرفان؟
شب ها، که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لایتناهی
آوای تو می آوردم از شوق به پرواز
شب ها، که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو، به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو، چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق، گواهی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سر خوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همراه تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی
شب از مهتاب سر میره تمام ماه تو آبه
شبیه عکسه یک رویاست تو خوابیدی جهان خوابه
زمین دور تو می گرده زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده
تو خواب انگار طرحی از گل و مهتاب و لبخندی
شب از جایی شروع می شه که تو چشماتو می بندی
تو رو آغوش می گیرم تنم سر ریزه رویا شه
جهان قد یه لالایی توی آغوش من جا شه
تورو آغوش می گیرم هوا تاریک تر می شه
خدا از دست های تو به من نزدیک تر می شه
زمین دور تو می گرده زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده
تمام خونه پر می شه از این تصویر رویایی
تماشا کن تماشا کن چه بی رحمانه زیبایی
شب ها، که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لایتناهی
آوای تو می آوردم از شوق به پرواز
شب ها، که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو، به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو، چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق، گواهی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سر خوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همراه تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی
خســــــــته ام ...
انگـــــار صـــــد ســـــال پیــــاده راه آمــــده ام
انگــــار صــــد سـلســـه كـــوه را روی شـانه های نحیــــفم حمـــل كرده ام
انگــــار هــــزار ســــال پلــــك بر هم نگذاشتــــــه ام
خســـــــته ام ...
آنقــــدر خستـــــه كه نــــام خــــود را هــــم فرامـــوش كرده ام
و هیـــچ یــــادم نیــــست كـــه اولیـــن بـــار كـــدام گـــل را بـــو ئیــــدم
مــــــن شــــكل سنجـــــاقكـــِ را كه در كوچــــه های كــــودكـــِ
بــــو سیــــده ام ، از یــــاد بــــرده ام
خســــــته ام ...
انگــــار ایـــن جـــاده هـــای ســـرد خـــاكی تمـــام نشـــدنی اســـت
از دســــت زمیــــن و آسمــــان دلگیــــرم
و از درختــــانی كه بی مــــن سبــــز شــــده اند گــــلایه دارم
خســــــته ام ...
اما نـــه آنقــــدر كه نتــــوانم تــــو را دوســــت داشتــــه باشــــم
و از كنــــار نفســــهای گـــرمـــت بی اعتنــــا بگـــــذرم
بگــــو چقـــدر بـــه انتظـــــــــار بنشیــــــنم
كه زمـــــان از مــــــن عبــــور كـــــند
و ستــــاره ها شــــاهد خـــامــــوشـــ شـــدن
تــــك تــــك فـــانـــوســـهایم باشنــــد ؟
چقــــدر پیـــــراهن كـــدورم را در چشمــــه ی آرزوهــــایم بشــــویم
و روی طنــــاب دلــــواپســــــِ پهــــــن كنــــــم ؟
اگــــر شــــوق رسیـــــدن به دستــــهایت نبـــــود
هیـــــچ گـــاه آغــــوشــــم را نمی گشـــــودم
و اگــــر صــــدای گــــوش نـــواز تــــو نبـــود
از گــــوشـــه تنـــــهایی بیـــــرون نمی آمــــدم
اگــــر شوق دیدن چشمــــــهایــــت نبــــود
هــــرگــــز پلــــكهایم را بـــاز نمی كــــردم
و اگــــر نسیــــم حرفهـــــایت نمی وزیـــــــد
معنـــــای جهان را نمی فهمیــــــــدم
خســــــته ام ...
امــــا نـــه آنقــــدر كه هر روز بر با شكــــــوه تـــرین قلــــــعه زنــــدگی
بایســــــتم و همـــــراه با ستــــاره ها و خورشـــــید
بــــــه تـــــو ســــــلام كنـــــــــم ...
اتل متل جدایی
عشق گلم كجایی؟
حالم شده پریشون
یه دل دارم پر از خون
عشقم رفته هندستون
خونم شده قبرستون
یه دنیا قصه بردار
اسمشو بذار بچگی
تا آخر زندگی
آچین و واچین تموم شد
عمر منم حروم شد.!
نمیدونم چرا دلم گرفته.
نمیدونم چرا دنیا پره از نامردی.
نمیدونم چرا بارون تند تند میباره.
نمیدونم چرا خستم.
نمیدونم چرا مرگمو ارزو میکنم.
نمیدونم کجام" گم شدم.
نمیدونم چی بگم" چه کار کنم.
نمیدونم چرا بغض گلومو گرفته .
نمیدونم...........................
به خوابی هزار ساله نیازمندم
تا فرسودگی گردن و ساق ها را از یاد ببرم
و عادت حمل درای کهنه ی دل را
از خاطر چشمها و پاها پاک کنم
دیگر هیچ خدایی
از پهنه مرا به گردنه نخواهد رساند
و آسمان غبارآلود این دشت را
طراوت هیچ برفی تازه نخواهد کرد
حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد
و بوسیدنت موکول شده
به تمامی روزهای نیامده..
حالا که هر چه دریا و اقیانوس را
از نقشه جهان پاک کردی
مبادا غرق شوم در رویایت
باید اسمم را
در کتاب گینس ثبت کنم
تا همه بدانند
- یک نفر
با سنگین ترین بار دلتنگی
روی شانه هایش -
تو را دوست میداشت
تعداد صفحات : 13
نرم افزار اندروید سایت شما 24 ساعت در گوشی خود مطالب سایت ما را دارید
دوستان عزیز این نرم افزار بر خلاف دیگر نرم افزارهای سایت های سرگرمی تفریحی دیگر که ویروس شناخته میشود توسط آنتی ویروس،این نرم افزار شناخته نمی شود در دانلود نرم افزار های خود دقت کنید
بهترین سایت سرگرمی ایران